زن ها

زن ها
گاهي اوقات چيزي نميگويند
چون
به نظرشان لازم نيست
كه چيزي گفته شود
... ... ... با نگاهشان حرف ميزنند...
به اندازه يك دنيا
حرف ميزنند
هرگز نبايد از چشمان هیچ زنی ساده گذشت...

 


موضوعات مرتبط: نوشته ، ،
برچسب‌ها: زن , ها , مرد , م , women , men , girl , 2khtar , چیزی , نمیگویند , نمیگی , دختر , پسر , man , moman , freind , my , id , yahoo , یاهو , نگاه , کن , به , من , دنیا , اندازه , چیست , پر , ده , همه , س , نباید , چشم , ک , زنی , مخ , روش , جنسی , حرف , سایز , سینه , همه چی , چای , بوسه , لازم , نیست , شاید , نظر , نگاهشان , شود ,

تاريخ : جمعه 8 فروردين 1393 | 22:24 | نویسنده : محمد |

 

مردان هم قلب دارن

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم

... تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!

نه بخاطر زورِ بازوها


موضوعات مرتبط: نوشته ، دل نوشته ، ،
برچسب‌ها: مرد , دان , عاشقانه , نگاه , یک , زن , من , عشق , زور , بازو , پرده , دارن , زدن , عاشقانه , دل , دکلمه , درد , و , پاره , قلب , تیکه , اموزش , بار , بارو , ر , تابان , شدن , ک , خیانت , زندکی , ی , چیزها , زنها , از , نگاه زن , ,

تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392 | 1:42 | نویسنده : محمد |

مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره…
زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده…
مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…
زن: عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست…
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
زود بر می گردم پیشت عشق من
دوست دارم خیلی زیاد…
مرد که خیلی تعجب کرده بود
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی…
هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن…
من ازدواج کردم…


موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: داستان , کوتاه , مرد , مست , ازداوج , زن , من , کردم , شب , تخت , لباس , کفش ,

تاريخ : پنج شنبه 6 مهر 1391 | 21:1 | نویسنده : محمد |

مردان هم قلب دارن

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم

... تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!

نه بخاطر زورِ بازوها


موضوعات مرتبط: نوشته ، ،
برچسب‌ها: مردان , هم , قلب , دارند , دارن , کلفت , میکنم , زن , نگاه , سینه , سینه ها ,

تاريخ : شنبه 13 اسفند 1390 | 15:12 | نویسنده : محمد |

مردها...

را با سبیل هایشان میشناسند
با قطر بازوهایشان

با کلفتی صدایشان

با جیب های خالی یا پرشان

با کفش های کهنه...
یا اتومبیل آخرین مدلشان
اما کسی مرد ها را با قلبشان نمیشناسد
قلبی که پشت غرور مردانگی شان پنهان شده

قلبی که بزرگتر از قلب کوچک شماست
قلبی که می افتد..
از دست ظریفی
قلبی که......

میشکند....آرام و بی صدا
صدای شکستنش
.پشت صدای مردانه شان
به گوش هیچ ظریفی نمیرسد......!

 


موضوعات مرتبط: نوشته ، ،
برچسب‌ها: مرد , ها , را , جملات , عشقی , عشقولانه , دکلمه , عکس , آرام , عاشقانه , زیبا , متن , نوشته , داستان , عشق و عشق , دوست , مردانه , قلب , زن ,

تاريخ : دو شنبه 19 دی 1390 | 17:19 | نویسنده : محمد |

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع كرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب


باش که به او نگاه نكنی. سرت را به زیر افكن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی كه


از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی كه مسحور شیطان میشوی. از او


حذر كن كه یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری كه خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت


میکند مراقب باش....


و من بی آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد كه: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس



شكر كن و هیچ مگو....

گفتم: به چشم.


در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم.



چقدر دوست میداشتم بر موجی كه مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.


هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا كسی كه نمیشناختم اما حضورش را


و نیاز به وجودش را حس می كردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم.


نمیدانستم چرا؟

قطره اشكی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...


به خدا نگاهی كردم مثل همیشه لبخندی با شكوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنكه حرفی بزنم و دردم را بگویم،



میدانست.

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش كه او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا



قدرش را ندانی و حرمتش را بشكنی كه او بسیار شكننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی


كه در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟

من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش



نگاه نكن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ كن تا خودم تو را مهیای این دیدار كنم...

من اشكریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید كردی ؟!


خدا گفت: من؟!!


فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سكوت كردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!


خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سكوت نكردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای



مرا ...

و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تكرار میكند...‬



موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: وقتی , خدا , خداوند , زن , را , آفرید , عاشقانه , عشقولانه , جملات , جمله , داستان , داستان خدا , مناجات , با , دکلمه , شعر , گفت , خدا گفت ,

تاريخ : یک شنبه 18 دی 1390 | 22:0 | نویسنده : محمد |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.